نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

مادربزرگ عزیزم روحت شاد

امروز دوازده روز میشه که تو در بین ما نیستی . دلمون برات تنگ شده. بعد از یکسال در بستر بودن و زجر و سختی کشیدن، میدونم که الان در آرامش هستی. یاد و خاطره تو همیشه در قلب ما زنده است. روحت شاد.   ...
26 شهريور 1393

کرم کوچولو

عسل مامان روز جمعه یک کرم سبز کوچولو که از لابه لای انگورهای تازه خریداری شده آمده بود، پیدا کرد. و نصف روز مشغول بازی با اون کرم بود. از اون کرمهایی که برگ انگور میخورند و حسابی هم تپل میشن. نادیا اولش ازش میترسید ولی بعد دیگه باهاش دوست شد . میذاشتش رو دستش یا رو پاهاش و اون هم راه میرفت. بعد هم با جعبه خرما یک خونه براش درست کردیم و توش هم براش برگ انگور ریختیم و درش هم با سوزن سوراخ سوراخ کردیم که هوا بهش برسه. نادیا فکر میکرد کرم ابریشمه و بزرگ میشه و بعد هم تبدیل به پروانه میشه. من هم برای اینکه ازش نگهداری کنه تا بزرگ بشه بهش گفتم ممکنه باشه و یا شاید هم نباشه. خلاصه میرفت میومد و کرمه رو برمیداشت و میگفت: منو میخواست ، حوصله اش سر...
11 شهريور 1393

خاطرات

این روزها برام روزهای پر استرسیه. از یک طرف ذهنم رو انتخاب مهد مناسب برای دخترکم پر کرده،و از طرفی بد حالی مادربزرگم خیلی نگران و دلواپسم کرده. چون برنامه های تابستان کانون خیلی جالب نبود و از طرفی بیماریهای تابستون هم خطرناکه ترجیح دادم که تابستان رو بیشتر خونه باشه و فقط کلاس موسیقی بره که عاشقشه و تفریحات تابستانی داشته باشه. البته یک کلاس زبان هم دوست داشتم بره که چون مربیش رو دوست نداشت و کلاس هم کلاس شلوغی بود ترجیح دادم که بخاطر جلوگیری از دلزدگیش نسبت به زبان اون کلاس رو هم نره.  ولی از مهر که برنامه هاش دوباره به روال قبل برمیگرده چون مربی رده چهار سال کانون به خوبی مربی سه ساله هاش نیست ، در تلاشم اگر جایی ...
2 شهريور 1393
1